آوارگان رفته زکف خانمانشان گم گشتگان گم شده نام و نشانشان
با کودکان سرد در آغوش گرمشان بر یأس گشته بدل آرمانشان
داعش که حمله وری کرده سویشان گشته است گرگ صفت جان ستانشان
باراک بدمنش پست حیله گر دارد بساط فتنه گری در مکانشان
همراه آل سعود ستم نژاد گشته است قاتل پیرو جوانشان
از اردوغان جانی واز غرب حیله گر افتاده شعله به اعماق جانشان
هم خانه شان شده ویران و زیرو رو هم تیره گشته زدود آسمانشان
هم رفته از کفشان مال و پولشان هم خانه هم سراچه و باغ و دکانشان
از بس که بر دلشان تیر خورده است تب کرده جان و بریده امانشان
نایی نمانده به دست و به پایشان بس صبر کرده دل قهرمانشان
با جان خسته و با پاهای بی رمق از جسمشان برفته تمام توانشان
هیچی نمانده ز کل وجودشان له گشته زیر بار بلا استخوانشان
زخم و کبود و پر از آبله شده پاهای خسته ی در ره روانشان
هم تشنه هم گرسنه به راهی پر از خطر جز خون دل نبود آب ونانشان
چون جوی خون شده از این همه بلا چشمان گود و بسی خونفشانشان
از سوز سینه ی پرآههایشان آتش گرفته است زبان ودهانشان
از تشنگی و فغان درونشان خشکیده از هجوم عطشها زبانشان
همچون دل و رخشان در تمام عمر سرداست و زرد بهار وخزانشان
آب مدیترانه شده آب غسلشان زین رو مدام می کشد اندر میانشان
دربهت بی کسی و دردی این هم «اندوه بی کرانه »شده داستانشان
در این همه سران پر از لاف در جهان کو گوش گرم به آه و فغانشان
کی می شد اینهمه هم خاموش و بی اثر گر بود زینبی جلوی کاروانشان
تا با پیام حقیقت رسانی اش می شد به حادثه یاری رسانشان
تا این همه ستم و مکر جانیان می گشت حادثه ای بر زیانشان
«آبی» که نیست بجز یار دوران با این قصیده شده هم زبانشان
یارب به حق شهیدان کربلا خود باش در همه جا پشتبانشان